معمولاً فرض بر این است که دوزبانگی خلاقیت را بهبود می بخشد، اما مکانیسم های زیربنایی اعمال خلاقانه، و نحوه تأثیرگذاری این مکانیسم ها توسط دوزبانگی، به خوبی درک نشده است. ما فرض می کنیم که یادگیری تسلط بر چندین زبان، افراد را به سمت یک حالت کنترل شناختی نسبتا متمرکز سوق می دهد که تأثیر قوی از بالا به پایین بر پردازش اطلاعات دارد و رقابت محلی قوی برای انتخاب بین کدهای شناختی ایجاد می کند. با توجه به الزامات کنترلی ناشی از وظایف خلاقیت در تفکر همگرا و واگرا، این پیش بینی می کند که دوزبانه های با مهارت بالا باید در تفکر همگرا از دوزبانه های کم مهارت بهتر عمل کنند، در حالی که دوزبانه های کم مهارت ممکن است در تفکر واگرا بهتر باشند. مقایسه دوزبانه های کم و با مهارت بالا در تکالیف تفکر همگرا و تفکر واگرا در واقع یک مزیت دو زبانه با مهارت بالا برای تفکر همگرا اما یک مزیت دو زبانه با مهارت پایین برای تسلط در تفکر واگرا نشان داد. این یافتهها نشان میدهند که دوزبانگی نباید به «خلاقیت» بهعنوان یک مفهوم واحد مرتبط باشد، بلکه باید به فرآیندها و مکانیسمهای خاصی که زیربنای خلاقیت است، مرتبط باشد.
معرفی
شواهد روزافزون نشان میدهد که صحبت کردن به بیش از یک زبان نه تنها مهارتهای کلامی فرد را بهبود میبخشد، بلکه تواناییهای شناختی غیرزبانی عمومیتر را نیز بهبود میبخشد. به عنوان مثال، نشان داده شده است که افراد دوزبانه در حل مسئله (Bain, 1975)، تمرکز ادراکی (دانکن و دی آویلا، 1979) و وظیفه سایمون (به عنوان مثال، Bialystok et al., 2004؛ برای یک بررسی کلی، بهتر از تک زبانه ها عمل می کنند. به بیالیستوک و کریک، 2010 مراجعه کنید). بر اساس یک اجماع رو به رشد، مزیت دو زبانه مربوط به عملکردهای کنترل اجرایی است که فرض می شود با یادگیری چندین زبان بهبود می یابند. برای توضیح مزایای دو زبانه، برخی از رویکردهای قبلی در نظر گرفته اند که پرداختن به یک زبان جدید ممکن است مستلزم سرکوب زبان غالب باشد، که ممکن است به بهبود کنترل بازدارنده دلالت کند (گرین، 1998؛ بیالیستوک، 2001). سایر رویکردها استدلال کرده اند که جلوگیری از تضاد بین زبان ها لزوماً مستلزم بازداری مستقیم نیست، اما ترکیبی از سوگیری توجه از بالا به پایین همراه با رقابت محلی (یعنی تعامل مستقیم بین کدهای شناختی جایگزین) ممکن است انجام دهد (Poulisse and Bongaerts, 1994; Dijkstra and van). هیوون، 1998؛ لا هیج، 2005؛ بیالیستوک و همکاران، 2006). این رویکرد اخیر از این مشاهدات پشتیبانی میکند که دوزبانهها نسبت به تکزبانهها در مهار پاسخهای ناخواسته کارآمدتر نیستند، اما در توزیع منابع توجه روی چندین رویداد هدف بصری، کارآمدتر از تکزبانهها هستند (کولزاتو و همکاران، 2008). این نشان میدهد که یادگیری چندین زبان مهارتهای بازدارندگی را بهبود نمیبخشد، بلکه منجر به تمرکز قویتر و انتخابیتر کنترل شناختی میشود (کولزاتو و همکاران، 2008).
هدف از مطالعه حاضر ، توصیف بیشتر این تمرکز کنترل با بررسی تأثیر دو زبانه بر انواع مختلف خلاقیت بود. نویسندگان در مورد چگونگی تعریف مفهوم خلاقیت استدلال کرده اند ، خواه تحقیق خلاقیت باید روی فرد خلاق ، عمل خلاق یا فرآیندهای شناختی منتهی به آن متمرکز شود ، و بر این اساس هیچ اجماعی در مورد چگونگی اندازه گیری خلاقیت وجود ندارد(برای یک مرور کلی ، به Runco ، 2007 مراجعه کنید). تحقیقات گسترده از 40 سال گذشته شواهد محکمی را ارائه می دهد که نشان می دهد دو زبانه به نوعی از خلاقیت پشتیبانی می کند ، و گزارش اخیر کمیسیون اروپا بیش از 200 مقاله را نشان داده است که این ارتباط را نشان می دهد (کمیسیون اروپا ، 2009). متأسفانه ، با این حال ، تنوع روش شناختی و ویژگی های نمونه این مطالعات بسیار زیاد است ، که باعث می شود بیش از این سوال برانگیز باشد که آیا آنها در واقع همان ساختار و فرآیندها را ارزیابی می کنند. علاوه بر این ، هنوز هیچ الگوی مکانیکی توضیح نمی دهد که چگونه فرآیندهای خلاقانه کار می کنند و چگونه ممکن است دو زبانه بر این عملیات تأثیر بگذارد ، که با توجه به عدم وضوح مفهومی ممکن است تعجب آور نباشد.
برای پرداختن به این مسئله ، ما سعی کردیم از پرداختن به خلاقیت به طور کلی جلوگیری کنیم. درعوض ، ما دو زبانه های پرمخاطب را با دو زبانه های کم مصرف در دو کار مقایسه کردیم که احتمالاً اقدامات نسبتاً فرآیند لازم از اجزای خلاقیت را نشان می دهد: تفکر واگرا و تفکر همگرا. ما ادعا نمی کنیم که این تنها فرایندهای درگیر در اقدامات خلاقانه (حتی اگر گیلفورد ، 1967 ، آنها را تا حد زیادی در نظر می گیرد) و نه اینکه افرادی که عملکرد خوبی دارند با توجه به این مؤلفه ها نشان می دهند ، به طور کلی خلاق تلقی می شوند. در عوض ، ما این دو مؤلفه و دو وظیفه ارزیابی مرتبط را در نظر گرفتیم-بر خلاف سایر مؤلفه ها و وظایف و خلاقیت به عنوان یک کل-عملیات کنترل شناختی که احتمالاً به آنها اعتماد می کنند نسبتاً به خوبی درک شده اند (هومل و همکاران.، نسخه خطی ارسال شده). علاوه بر این ، این واقعیت که آنها با هم ارتباط ندارند (اکبری چرماهینی و هومل ، 2010) نشان می دهد که آنها در واقع اجزای مختلف خلاقیت را اندازه گیری می کنند.
تفکر واگرا را می توان به عنوان فرایندی تعریف کرد که به افراد امکان می دهد تا حد ممکن پاسخ های زیادی را بر اساس محدودیت های نسبتاً ضعیف ایجاد کنند. به عنوان نمونه ، در گیلفورد (1967) جایگزین استفاده از وظیفه (AUT) با یک شیء ساده مانند قلم ارائه می شود و از آنها خواسته می شود تا به همان اندازه استفاده های خود را برای آن شیء که می توانند به آن فکر کنند ، تولید کنند. نتایج معمولاً در مورد تعداد پاسخ ها (تسلط) ، تعداد دسته های مختلف مورد استفاده (انعطاف پذیری) ، درجه ای که پاسخ ها با میانگین استاندارد یا گروه (اصالت) و میزان جزئیات (توضیح) متفاوت است ، به دست می آیند. واددر مقابل ، تفکر همگرا را می توان به عنوان یک فرآیند محدودتر محدودتر تعریف کرد که یک نتیجه ممکن را جستجو می کند. به عنوان نمونه ، در وظیفه همکاران از راه دور Mednick (1962) افراد با سه مفهوم مانند "مو" ، "کشش" و "زمان" ارائه می شود و آنها می توانند یک مفهومی را که متناسب با هر سه است ، شناسایی کنندشرایط ارتباط ، معنی یا انتزاع ، مانند "طولانی" در مثال.
حتی اگر می توان استدلال کرد که هر دو نوع فرآیندها و وظایف دارای تعدادی از جنبه های مشترک هستند، احتمالاً به دو پیکربندی مختلف کنترل شناختی نیاز دارند یا حداقل از آنها بهره می برند. در ابتدایی ترین شکل خود، هر نوع تصمیم گیری از نظر بیولوژیکی قابل قبول را می توان رقابتی بین کدها یا بازنمایی های جایگزین در نظر گرفت (Bogacz, 2007) - مانند بین بازنمایی های کلمه انگلیسی "frog" و کلمه هلندی معادل معنایی "kikker"در یک تصویر دوزبانه انگلیسی - هلندی، بین بازنمایی استفادههای جایگزین «قلم» در دانشگاه AUT، یا بین بازنماییهای نزدیکان سه کلمه تعیینکننده در آزمایشی از RAT. این نوع "رقابت محلی"، همانطور که ما آن را می نامیم، احتمالاً نتایج تصادفی ایجاد می کند، مگر اینکه توسط هدف فعلی هدایت شود. دانکن و همکاران(1996) پیشنهاد کرده اند که تأثیر اهداف تکلیفی بر کنترل رفتاری ممکن است شامل ارائه پشتیبانی از بالا به پایین برای آن دسته از بازنمایی هایی باشد که با هدف فعلی سازگارتر هستند، به طوری که رقابت بین بازنمایی های شناختی را می توان یک "سوگیری از بالا به پایین" در نظر گرفت. رقابت."همانطور که توسط Colzato و همکاران پیشنهاد شده است.(2008)، افراد ممکن است با توجه به درجه ای که رقابت محلی را تجربه می کنند و/یا درجه ای که آنها این رقابت را با فرآیندهای بالا به پایین سوگیری می کنند، متفاوت باشند. در نظر بگیرید که چه تفاوتهای احتمالی در مورد حالتهای کنترل شناختی (سوگیری قوی در مقابل ضعیف از بالا به پایین و/یا رقابت محلی) برای انواع مختلف وظایف خلاقیت دلالت دارد.
تفکر واگرا (همانطور که توسط AUT ارزیابی شده است) احتمالاً از یک حالت کنترل شناختی سود می برد که حداقل تعصب از بالا به پایین و رقابت محلی را فراهم می کند، به طوری که فرد می تواند به راحتی و به سرعت از یک فکر به فکر دیگر بپرد. تنها یک مد ضعیف هدایت شده (هومل و همکاران، دستنوشته ارسال شده). در مقابل، تفکر همگرا (همانطور که توسط RAT ارزیابی میشود) احتمالاً از سوگیری قوی از بالا به پایین (که نشاندهنده تعداد بیشتری از محدودیتهایی است که راهحلهای ممکن باید برآورده شوند) و رقابت محلی قوی (زیرا تنها یک راهحل میتواند درست باشد) سود میبرد.). اگر چنین است، مشارکت در تفکر واگرا باید عملکرد بعدی را در وظایفی که نیاز به کنترل ضعیف و «توزیع شده» دارند تسهیل کند، در حالی که مشارکت در تفکر همگرا باید برای عملکرد بعدی در کارهایی که نیاز به سبک کنترل متمرکزتر و انحصاری دارند، یعنی از بالا به پایین قوی، سودمند باشد. کنترل و رقابت محلیدر واقع، تفکر واگرا قبلی برای بهبود عملکرد در وظایفی که نیاز به توزیع توجه به دو هدف بصری متوالی دارند (هومل و همکاران، دستنوشته ارسال شده) و افزایش تعاملات بین وظیفهای بین دو وظیفه همپوشانی (فیشر و هومل، ارائه شده) یافت شد. در حالی که تفکر همگرا قبلی عملکرد را در وظایف توجه انتخابی و پاسخ-رقابت بهبود بخشید (هومل و همکاران، دستنوشته ارسال شده).
در رابطه با یافته های تحقیق در مورد دو زبانه به مشاهدات حاصل از مطالعات خلاقیت نشان می دهد که سبک کنترل شناختی که به نظر می رسد با یادگیری چندین زبان به خوبی با سبک دلالت شده توسط تفکر همگرا مطابقت دارد. در این صورت ، یک فرضیه سر راست خود را ارائه می دهد: دو زبانه های پرمخاطب باید از دو زبانه های کم مصرف در تفکر همگرا بهتر عمل کنند در حالی که برعکس باید با تفکر واگرا مورد باشد. در نگاه اول ، به نظر می رسد این فرضیه توسط شواهد موجود رد شده است. مطالعات بی شماری ادعا کرده اند که دو زبانه تأثیر مثبت و مثبت بر تفکر واگرا دارد (برای یک مرور کلی ، به ریکاردلی ، 1992 مراجعه کنید). با این حال ، مطالعات قبلی دارای چندین ویژگی است که ارتباط آنها با فرضیه ما را دشوار می کند ، مانند گزارش فقط نمرات کل خلاقیت (در مقیاس های اغلب ناهمگن) و استفاده از کارهایی که بعید به اندازه کافی اندازه گیری های فرآیند ارائه می دهند. از تفکر همگرا در مقابل واگرا. به عنوان مثال ، مطالعات اخیر در مورد خارخورین (2009 ، 2010) از آزمون مخفف Torrance برای بزرگسالان استفاده کرد (Atta ، Goff and Torrance ، 2002) برای ارزیابی تفکر واگرا. این آزمایش شامل سه فعالیت بود: شناسایی مشکلات ممکن است هنگام پیاده روی در هوا ، تکمیل تصاویر ناقص و ترسیم هرچه بیشتر تصاویر بر اساس گروهی از مثلث ها. حتی اگر تمام این فعالیت ها به نوعی خلاقیت نیاز داشته باشند ، به نظر می رسد همه آنها با توجه به جنبه تولید (که از کنترل ضعیف از بالا به پایین و رقابت محلی سود می برد) بسیار متعادل تر است (که خواستار قوی شدن است. کنترل از بالا به پایین و رقابت محلی) از AUT (که محدودیت های کمتری دارد) از یک طرف و موش (که فقط یک نتیجه را امکان پذیر می کند) از طرف دیگر. از این رو ، ATTA احتمالاً عملیات واگرا و همگرا را بیش از حد لازم با هم مخلوط می کند ، و این امر پیش بینی ها را از دیدگاه حالت کنترل دشوار می کند. علاوه بر این ، Ricciardelli (1992) قبلاً تعدادی از مطالعات را شناسایی کرده بود که مزایای تفکر واگرایی مورد انتظار را در دو زبانه یا حتی یک مزیت برای یک زبانه نشان نداد. اخیراً ، دو مطالعه دیگر عملکرد بهتر در یک زبانه ها را نسبت به دو زبانه در یک کار تسلط کلامی (نیاز به تولید هرچه بیشتر نمونه های یک دسته خاص) گزارش کردند که برخی از شباهت ها را با خودکار تفکر واگرا نشان می دهد (راسلی و همکاران ، 2000 ؛گولان و همکاران ، 2002). از این رو ، یک نگاه دقیق تر نشان می دهد که شواهد برای تفکر واگرا بهتر در دو زبانه کاملاً مختلط است (ما دلایل ممکن را در بحث در نظر می گیریم) ، به همین دلیل ما هنوز هم منطقی بودن با دو زبانه های کم کار در تفکر واگرا منطقی است.(با استفاده از AUT) و تفکر همگرا (ارزیابی شده توسط موش) به طور جداگانه.
مواد و روش ها
شركت كنندگان
چهل و دو بزرگسال سالم جوان به عنوان شرکت کنندگان برای تکمیل جزئی اعتبار دوره یا یک پاداش مالی خدمت کردند و دو گروه زبان را تشکیل دادند: دو زبانه با مهارت کم و با مهارت بالا. همه گزارش کردند که بینایی طبیعی یا اصلاح شده به نرمال داشتند و با هدف آزمایش آشنا نبودند. نیمی از شرکت کنندگان، دانشجویان دو زبانه آلمانی بومی زبان دانشگاه فنی درسدن (آلمان) و نیمی دیگر از دو زبانه هلندی-انگلیسی با مهارت بالا بودند که در هلند زندگی می کردند. همه شرکتکنندگان با پروتکلهای آموزشی مشابهی مورد آزمایش قرار گرفتند، اگرچه آزمایش واقعی در دو کشور مختلف انجام شد. شرکت کنندگان دو زبانه با مهارت بالا در دبیرستان به زبان انگلیسی شرکت کردند و برخی از آنها بخشی از زندگی خود را در یک کشور انگلیسی زبان گذرانده بودند. آنها در طول زندگی خود به طور روزانه از هلندی و انگلیسی استفاده می کردند. از آنجایی که تحقیقات با بزرگسالان دوزبانه (کرول و استوارت، 1994) و کودکان (بیالیستوک، 1988) نشان داده است که پیامدهای شناختی و زبانی دوزبانگی برای آن دسته از دوزبانههایی که از نظر مهارت نسبتاً متعادل هستند برجستهتر است، ما فقط دوزبانههای متعادل را برایمطالعه حاضرشرکت کنندگان آلمانی دوزبانه کم مهارت، علیرغم دوره های زبان اجتناب ناپذیر در مدرسه، به هیچ زبان دیگری مسلط نبودند. همه شرکتکنندگان در هر دو گروه در دانشگاه حضور داشتند و پیشزمینههای اجتماعی-اقتصادی طبقه متوسط مشابهی داشتند، و از نظر سن، جنس، و IQ (اندازهگیری شده با ماتریسهای پیشرونده استاندارد ریون، SPM)، به جدول 1 مراجعه کنید. شرکتکنندگان رضایت آگاهانه کتبی خود را قبل ازگنجاندن آنها در مطالعه مطابق با اعلامیه 1964 هلسینکی.
میز 1 . اندازهگیریهای دادههای جمعیتشناختی، امتیازات مهارت واژگان، امتیازات اصالت، روان، انعطافپذیری، و نمرات بسط از کار جایگزین (AUT)، تعداد موارد صحیح از کار همکاران از راه دور (RAT)، میانگینها و SD برای افراد کممسلط ودو زبانه با مهارت بالا نشان داده شده است.
رویه و طراحی
این آزمایش شامل یک جلسه 45 دقیقهای بود که در آن شرکتکنندگان آزمون AUT را برای ارزیابی تفکر واگرا، RAT برای ارزیابی تفکر همگرا، آزمون واژگان برای دسترسی به مهارت شرکتکنندگان در زبان انگلیسی و نسخه کوتاهی از آزمون هوش مبتنی بر استدلال را تکمیل کردند.(Rave's SPM؛ Raven et al., 1988). پس از انجام وظایف، به شرکت کنندگان توضیحاتی داده شد و به آنها پرداخت شد.
AUT (تفکر واگرا)
در این کار (بر اساس گیلفورد، 1967، و ترجمه به هلندی و آلمانی)، از شرکت کنندگان خواسته شد تا حداکثر استفاده ممکن را برای سه وسیله رایج خانگی (آجر، کفش و روزنامه) در عرض 10 دقیقه فهرست کنند. امتیاز دهی شامل چهار جزء است:
اصالت: هر پاسخ با تعداد کل پاسخ های همه آزمودنی ها مقایسه می شود. پاسخهایی که فقط 5 درصد از گروه دادهاند غیرعادی (1 امتیاز) و پاسخهایی که تنها 1 درصد از آنها دادهاند، منحصربهفرد محسوب میشوند (2 امتیاز).
تسلط: مجموع تمام پاسخ ها.
انعطاف پذیری: تعداد دسته های مختلف مورد استفاده.
توضیح: مقدار جزئیات (به عنوان مثال، "یک درب" 0 شمارش می شود، در حالی که "یک توقف درب برای جلوگیری از بسته شدن درب در باد شدید" 2 محاسبه می شود (1 امتیاز برای توضیح کوبیدن در و امتیاز دیگر برای جزئیات بیشتر در مورد باد.).
RAT (تفکر همگرا)
در این کار (بر اساس مدنیک، 1962، و ترجمه به هلندی و آلمانی)، سه کلمه نامرتبط (مانند زمان، مو، و کشش) به شرکتکنندگان ارائه شد و از آنها خواسته شد که یک همکار مشترک (طولانی) پیدا کنند. نسخه ما متشکل از 30 مورد بود که باید در عرض 10 دقیقه کار می شد.
تست لغات انگلیسی
مهارت شرکتکنندگان در زبان انگلیسی با یک آزمون واژگان شامل یک تکلیف تصمیمگیری واژگانی غیرسریع ارزیابی شد (کریستوفلز و همکاران، 2006، دستنوشته ارسال شده). این آزمون شامل کلماتی بود که از پنج باب فراوانی کلمه و غیرکلمه انتخاب شده بودند. از شرکت کنندگان خواسته شد تا مشخص کنند که آیا معنی رشته حروف انگلیسی را می دانند یا نه. امتیاز آزمون از 0 تا 5000 متغیر است و از نظر انتساب نادرست غیرکلمات تصحیح می شود.
SPM (تست هوش)
SPM توانایی فرد را برای ایجاد روابط ادراکی و استدلال با قیاس مستقل از زبان و مدرسه رسمی ارزیابی می کند. این یک تست استاندارد و پرکاربرد برای اندازه گیری ضریب g اسپیرمن و به ویژه هوش سیال است.
تحلیل آماری
برای بررسی تفاوت بین دو گروه از آزمون t مستقل استفاده شد. از این دو کار، پنج معیار برای هر شرکتکننده استخراج شد: اصالت، روانی، انعطافپذیری، و نمرات توضیح از AUT، تعداد موارد صحیح از RAT. معیارها توسط دو خواننده مستقل نمره گذاری شدند (آلفای کرونباخ = 0. 90). سطح معنی داری p< 0.05 was adopted for all tests.
نتایج
تفاوت معنی داری در گروه برای سن، t (40) = 1. 47، p = 0. 15، و هوش، t (40) = 1. 17، p = 0. 25 به دست آمد. همانطور که انتظار می رفت، دوزبانه های با مهارت بالا به طور قابل توجهی در آزمون واژگان انگلیسی نسبت به دوزبانه های کم مهارت مهارت بیشتری داشتند، t (40) = 2. 06، p.< 0.05, see Table 1.
بحث
فرضیه راهنمای این مطالعه فرض میکند که صحبت کردن به چند زبان منجر به اتخاذ یک حالت کنترل شناختی نسبتاً متمرکز، حداقل به عنوان پیشفرض میشود، که با یک سوگیری قوی از بالا به پایین پردازش اطلاعات و رقابت محلی قوی برای انتخاب بین مشخص میشود. کدهای شناختیبا توجه به اینکه این حالت کنترل با الزامات کنترل تفکر همگرا اما نه با تفکر واگرا مطابقت دارد، ما پیشبینی کردیم که دوزبانههای با مهارت بالا باید در تفکر همگرا از دوزبانههای با مهارت پایین بهتر عمل کنند، در حالی که دوزبانههای با مهارت پایین باید در تفکر واگرا بهتر عمل کنند. و این دقیقاً همان چیزی است که دادهها نشان میدهند: دوزبانههای با مهارت بالا در تفکر همگرا برتری دارند در حالی که دوزبانههای با مهارت پایین در تفکر واگرا برتری دارند، حداقل با توجه به نمره روانی.
از یک طرف، این نتیجه با مشاهدات قبلی که تک زبانه ها در تکالیف روانی کلامی از دوزبانه ها بهتر عمل می کنند مطابقت دارد (روسلی و همکاران، 2000؛ گولان و همکاران، 2002). از سوی دیگر، با این حال، به نظر نمی رسد که با انتظار عمومی که دوزبانگی با انعطاف پذیری شناختی بیشتر و مطالعات متعددی که به نظر می رسد این انتظار را تایید می کنند مرتبط است، مطابقت ندارد (ر. ک.، Ricciardelli، 1992؛ کمیسیون اروپا، 2009). یکی از تفسیرهای احتمالی که توسط خارکورین (2010) پیشنهاد شده است، این است که تکالیف خلاقیت کلامی و غیرکلامی مهارتهای مختلف را ارزیابی میکنند و ممکن است تحت تأثیر دوزبانگی متفاوت باشند. پیشنهاد خاص خارکورین این است که دوزبانه ها ممکن است در حوزه غیرکلامی برتری داشته باشند، اما اگر صحبت از حوزه های کلامی باشد، از تک زبانه ها بهتر عمل می کنند. با این حال، نه تنها ترکیب این پیشنهاد با این واقعیت دشوار است که دوزبانه ها باید بر مهارت های مربوط به زبان تسلط داشته باشند که تک زبانه ها نیازی به تسلط ندارند، که باز هم نشان می دهد که دوزبانه ها دارای تخصص منحصر به فردی هستند که به حوزه کلامی مربوط می شود. یافته های ما نیز آن را رد می کند. هر دو کار فکری ما به وضوح کلامی و مبتنی بر مهارتهای کلامی بودند، به طوری که عملکرد بهتر دوزبانهها در کار تفکر همگرا با این ادعا که عملکرد دوزبانهها لزوماً پایینتر از تکزبانهها است، مطابقت ندارد. اما، از سوی دیگر، درست است که ما تفکیک مضاعف پیشبینیشده را فقط برای حوزه کلامی نشان دادیم، و ممکن است کارهای غیرکلامی الگوی متفاوتی را نشان دهند.
جنبه دیگری که ممکن است حداقل برخی ناسازگاری ها را در این زمینه به طور کلی و با توجه به یافته های حاضر به طور خاص توضیح دهد، مربوط به سن شرکت کنندگان مورد بررسی است. اکثر مطالعات در مورد رابطه بین دوزبانگی و خلاقیت بر روی کودکان متمرکز شده است (Kharkhurin, 2010). مطابق با گمانه زنی های قبلی (به عنوان مثال، آیزنک، 1993؛ اشبی و همکاران، 1999)، شواهد فزاینده ای برای ارتباط قابل اعتماد بین دوپامین و عملکرد خلاقیت وجود دارد، که برای مثال نشان داده شده است که با تراکم فردی گیرنده های دوپامین متفاوت است. د مانزانو و همکاران، 2010)، تنوع ژنتیکی مرتبط با تولید دوپامین مخطط (روتر و همکاران، 2006)، و از دست دادن نورون های دوپامینرژیک مرتبط با پارکینسون در مسیر جسم مخطط (باتر و همکاران، 2009). با استفاده از همان وظایف مورد استفاده در مطالعه حاضر، می توان در افراد سالم نشان داد که تفکر همگرا و واگرا هم توسط سطح دوپامین تونیک فردی (اکبری چرمهینی و هومل، 2010) و هم تغییرات فازی این سطح (اکبری چرمهینی و هومل) واسطه می شود.، ارسال شده). جالب توجه است، سیستمهای مغزی که توسط دو مسیر اصلی دوپامینرژیک در انسان (مسیر پیشانی و مخطط؛ نگاه کنید به کولز، 2008) هدف قرار میگیرند، بهویژه به شدت تحت تأثیر عوامل رشدی قرار دارند و گمان میرود که تا اوایل بزرگسالی به رشد خود ادامه دهند (Gogtay et al.، 2004). این با مشاهدات تنوع قابل توجهی از معیارهای خلاقیت فردی در طول عمر مطابقت دارد (به عنوان مثال، سیمونتون، 1997؛ وول، 2003). از این رو، باید دید که آیا مشاهدات کودکان واقعاً به بزرگسالان تعمیم مییابد و آیا تفاوتهای فردی در وظایف خلاقیت در طول زمان پایدار است یا خیر.
در نهایت، میخواهیم تأکید کنیم که معیارهای عملکرد خود را در وظایف تفکر واگرا و همگرا بهعنوان نمایانگر خلاقیت در کل – چه به عنوان یک حالت یا یک ویژگی شخصی – در نظر نمیگیریم. تفکر واگرا و همگرا احتمالاً برای بسیاری از اعمال خلاقانه بسیار مهم است، اگر نه حیاتی (گیلفورد، 1967)، اما چنین اعمالی میتواند متشکل از یک توالی کامل از فرآیندها و مؤلفهها باشد. بسیاری از نویسندگان از زمان والاس (1926) فرض کرده اند که اعمال خلاق حداقل از چهار مرحله از جمله آماده سازی، که شامل بررسی مشکل است، می گذرد. جوجه کشی، که شامل تفکر (اغلب ناخودآگاه) در مورد مشکل است. روشنایی، جایی که ایده ها با هم جمع می شوند تا یک راه حل ممکن را تشکیل دهند. و تأیید، که شامل ارزیابی گزینه انتخاب شده است. منطقی است که دو مرحله اول را با تأکید بر فرآیندهای واگرا و دو مرحله آخر را با تأکید بر فرآیندهای همگرا توصیف کنیم (هومل، در حال چاپ)، و ممکن است عملکرد فردی در آن تا حدی بر اساس معیارهای مورد استفاده قابل پیش بینی باشد. در مطالعه حاضر. با این وجود، پیچیدگی مراحل مربوطه قویاً نشان می دهد که تعدادی از عملیات شناختی دیگر نیز درگیر هستند. بر این اساس، دور از ذهن است که عملکرد خوب در AUT و RAT را برای طبقه بندی افراد به عنوان "خلاق" کافی در نظر بگیریم. در واقع، ما صادقانه معتقدیم که باز کردن مفاهیم پیچیده مانند "خلاقیت" در فرآیندهای اجزای آنها، گامی مهم در ساخت مدلهای مکانیکی است که به اندازه کافی شفاف هستند تا تحت آزمایشهای تجربی دقیق قرار گیرند.
و همین امر در مورد مزایای شناختی همراه با دوزبانگی نیز صدق میکند: مدلسازی جزئیات آنها نیز مستلزم باز کردن بستهبندی در فرآیندهای اجزاء است. یافته های حاضر نشان می دهد که یکی از این فرآیندهای مؤلفه مسئول تنظیم حالات کنترل شناختی است. اگر فرض کنیم که یکی از ابعادی که این حالات بر اساس آن متفاوت است، مربوط به درجه سوگیری از بالا به پایین پردازش اطلاعات و رقابت محلی بین کدهای شناختی جایگزین است (کولزاتو و همکاران، 2008؛ هومل و همکاران، دستنوشته ارسال شده)، با آموختنبه نظر می رسد انجام وظایف متعدد، افراد را به سمت قطب بعدی سوق می دهد که نشان دهنده تعصب بیشتر و رقابت بیشتر است. بر این اساس، دوزبانهها احتمالاً در کارهایی که به این حالت کنترلی متکی هستند یا از آن سود میبرند، عملکرد خوبی نشان میدهند، اما در کارهایی که نیاز به کنترل ضعیفتر از بالا به پایین و رقابت محلی کمتری دارند، عملکرد نسبتاً ضعیفی از خود نشان میدهند. مثالهایی برای اولی وظایفی هستند که باعث تعارض پاسخ (بیالیستوک و همکاران، 2004) و تفکر همگرا میشوند، در حالی که نمونههایی برای دومی وظایفی هستند که توزیع توجه را میطلبند (کولزاتو و همکاران، 2008) و تفکر واگرا.
بیانیه تعارض منافع
نویسندگان اعلام می کنند که این تحقیق در غیاب هر گونه روابط تجاری یا مالی که می تواند به عنوان تضاد منافع بالقوه تعبیر شود، انجام شده است.
قدردانی
تحقیقات Lorenza S. Colzato توسط NWO (سازمان تحقیقات علمی هلند) پشتیبانی می شود.